من قارچ خیلی دوس دارم!

جایی که کار می‌کنم توی وعده‌های غذاییش قارچ آبپز (یا بخارپز؟) هم هست. بار اولی که خوردم دیدم این خیلی با تصورات و انتظارات من از قارچ فرق داره. و مثلن قارچ سوخاری یا حتا کبابی کجا و این کجا؟! اصلن ماهیتش رو زیر سوال برده بودن و یه چیز دیگه بود اصلن! خب طبیعتن من دیگه نباید قارچ این شکلی بخورم. اما هر بار که می‌بینم دامنم از دست میره و باز یه ناخنکی میزنم. به این امید که شاید با ادویه‌ای چیزی طعمش فرق کرده باشه. اما نه! همون چیز بدمزه‌ی دل‌نخواه هست که بار اول تجربه کردم! ولی باز هم و باز هم و باز هم میرم سمتش و یکی دو تا ازش امتحان می‌کنم. چرا؟ چون من قارچ دوس دارم!

حکایت علاقه‌ی ما به بعضی از آدمای اطرافمون این شکلیه. حالا می‌تونه توی هر رابطه‌ای باشه. مادر/پدر فرزندی ، زن و شوهری ، دوستی. و بدیش اینه که توی روابط نزدیک این اتفاق میفته. که نمی‌تونیم ازشون بگذریم.

این داستان می‌تونه ابعاد خیلی گستره‌ای داشته باشه که در این لحظه وقت ندارم بیشتر بنویسم و باید به ادامه‌ی کارم برسم!

بقیه‌شو شما بگید. بسطش با شما!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها